دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

یادداشت| تأملی بر «هفت خان اسفندیار»

یادداشت| تأملی بر «هفت خان اسفندیار»
نمایش «هفت خان اسفندیار» در اصل شش خانی شد که گویا قصد داشتند آن را به هفت وادی عرفان متصل کنند. در نتیجه این کار آن‌گونه که باید در هم تنیده نشد و ابتر ماند و شش خان اسفندیار هم به سیمرغ عطار نرسید!
کد خبر : 856164

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا ـ مریم یحیی‌پور: «هفت‌خان اسفندیار» یکی از معروف‌ترین داستان‌ها در ادب کهن ایرانی است. حکیم ابوالقاسم فردوسی این حماسه را تنها در قالب ۸۴۹ بیت در «شاهنامۀ» خویش سروده؛ خاقانی شروانی نیز در قصاید پرشور خود نیز گاه چنین از آن یاد کرده: «هنوز اسفندیار من نرفت از هفت‌خان بیرون/ هنوزش در دژ روئین عروسانند زندانی» و ....

هفت‌خانی که پیش روی اسفندیار بود بنا به روایت «شاهنامه» به ترتیب زیر است: نبرد با گرگ؛ جنگ با شیر؛ کشتن اژدها؛ کشتن زن جادوگر؛ کشتن سیمرغ؛ مقابله با برف و سرما و رویارویی با دریایی ژرف.‌

می‌دانیم که رستم نیز سال‌ها پیش از اسفندیار پا به هفت‌خان خویش نهاده بود. جلال خالقی مطلق، شاهنامه‌شناس برجسته، به نقل از ترنر ماکان (T. Macan)، یکی از نخستین کوشندگان شاهنامه‌پژوهی، چنین حدس زده که یکی از این دو - «هفت‌خان اسفندیار» یا «هفت‌خان رستم» - از روی دیگری اقتباس شده باشد.

مستشرقانی، چون اشپیگل، مارکورات، ماسه و هانزن «هفت‌خان اسفندیار» را تقلیدی از «هفت‌خان رستم» دانسته‌اند. تئودور نولدکه (T. Noldke)، ایران‌شناس مشهور، نیز با آنکه در ابتدا بر همین باور بود؛ اما بعد‌ها تغییر عقیده داد و «هفت‌خان رستم» را تقلیدی از «هفت‌خان رستم» دانست. در این میان ایران‌شناس فقید دیگری، چون «ماریان موله» بر آن بود که هر دو هفت خان بر مبنای دو الگوی موازی از روی روایاتی مربوط به ماجرا‌های شگفت‌انگیز گَرشاسب، پهلوان ایرانی و نیای بزرگ رستم، ساخته و پرداخته شده است. دیویدسون نیز هر دو هفت‌خان را دو گونۀ مختلف از یک مضمون دیرین و واحد هندواروپایی می‌دانست.

خلاصه «هفت‌خان اسفندیار» در «شاهنامه»

داستان داستان به اسیری بردن خواهران اسفندیار است به دست اَرجاسپ تورانی، در غیاب گُشتاسب و زندانی بودن اسفندیار به دست پدر! ارجاسپ پس از حمله به بلخ و کشتن لُهراسپ -پدربزرگ اسفندیار- خواهران او را با خود می‌بَرَد و در مقرّ نظامی خود یعنی «رویین دژ» زندانی می‌کند. گُشتاسب اسفندیار را از بند آزاد می‌کند و از او می‌خواهد «رویین دژ» را تصرف کند و سپس خواهران خود را از بند برهاند تا نام خاندان گُشتاسپ به ننگ آلوده نشود. پاداشی که پادشاه برای این کار به اسفندیار وعده داده، سپردن تخت و تاج پادشاهی به اوست. وعده‌ای که هرگز به آن وفا نخواهد شد!

اسفندیار در این مسیر سپاهی زبده از بهترین فرماندهان و سواران و موبدان و خردمندان و همچنین برادرش، پشوتن را به همراه دارد. او در هر «خان» ابتدا خود به‌تن‌هایی با خطرات مواجه می‌شود، سپس لشکر که به دستور او چند مرحله عقب مانده، به یاری اسفندیار می‌آیند. راهنمای اسفندیار مردی است به نام «گُرگسار» که پیش از این، فرماندهی سپاه توران را بر عهده داشته و یکی از پهلوانان نام‌آور توران بوده و اکنون اسفندیار او را با حیله‌ای جنگی اسیر کرده است. به همین دلیل گرگسار همواره سعی می‌کند که اسفندیار را از وقایع پیشِ رو بترساند و در آخر هم کاری می‌کند که بیم آن می‌رود تا اسفندیار و تمام سپاهیانش نابود شوند. ازاین‌رو گُرگسار در خان آخر - دریای ژرف- به عقوبت همین کار کشته می‌شود.

اسفندیار دستور می‌دهد مجلس شادی و بزمی بر پا شود. بزرگان و پهلوانان سپاه چنان می‌کنند و همگی به عیش می‌پردازند. به درخواست اسفندیار گُرگسار نیز در این میان حضور دارد. او با در کشیدن سه جام از شراب مخصوص و گاه با تهدید و گاه وعده‌های خوشایند، نشانی «رویین دژ» ـ مکانی که خواهران اسفندیار در آنجا زندانی اند ـ را به او باز می‌گوید: گرگسار سه راه را به پهلوان نشان می‌دهد: یکی راهی است سه‌ماهه و دیگری دوماهه.

راه سوم یک هفته به طول می‌انجامد و راهی است مملو از مخاطرات بزرگ: پُر از شیر و اژد‌ها و گرگ. اسفندیار لحظه‌ای ساکت می‌ماند و می‌اندیشد؛ سپس راه سوم را برمی‌گزیند. گرگسار شهریار را بیم می‌دهد و از رفتن به وادی هفت‌خان منع می‌کند؛ اما جهان‌پهلوان را اندیشه دیگر است.

برداشت آزاد چیست؟

در این میانه باید دید منظور نویسنده، کارگردان و مشاور «شاهنامه» از برداشت آزاد چیست؟ با توجه به خلاصه‌ای که در بالا آمد، این پرسش پیش می‌آید که تا چه میزان می‌توان در اصل روایت دست بُرد؟ یا برداشت آزاد و نگاه جدید تا چه میزان می‌تواند با روایت اصلی هم‌سو باشد (یا نباشد؟). در نمایش «هفت‌خان اسفندیار» با برداشتی مواجهیم که گاهی اصل داستان روی به کعبه دارد و روایت ما رو به ترکستان!

همان‌طور که از برداشت آزاد انتظار می‌رود، نویسندۀ داستان باید راوی داستان خویش باشد، تا جایی که می‌تواند شخصیت مستقل خویش را خلق کند؛ اما با الهام و الگوگیری از داستان اصلی؛ هرچند آنچه در این اثر بیش از هر چیز به چشم می‌آمد، سرگشتگی بین کپی‌برداری غلط و برداشتی آزاد بود.

در باب آیین بهی یا یکتاپرستی ایرانیان

در باب یکتاپرستی و دین بِهی و جنگ توران و ایران اشتباه فاحشی پیش آمده است. تورانیان نیز همچون دیگر ایرانیان در این موضع روبه‌روی خاندان پادشاهی گُشتاسپ بودند که هم نو-تاج-و-تخت بودند و هم نوآیین. اَرجاسب نه دیوسیرت بود و نه کافر و مُشرک و مُلحد و همچون رستم، پایبند دین کُهن مَزداپرستی ایرانیان بود. جنبه‌هایی از این برخورد مذهبی را می‌توان در دو متن کهن «یادگار زریران» و «نامۀ ارجاسب» سراغ گرفت که در آن دین نوین پیروان زرتشت در برابر آیین باستانی ایرانیان قرار می‌گیرد. از این رو، حتی گرایش مهرپرستی این گروه از ایرانیان نیز از احتمالاتی است که جای بحث بسیار میان پژوهشگران دارد. گمان می‌رود از آنجا که اسفندیار قهرمان جنگ‌های مقدس دین بِهی – و به زبان امروزی کیش زرتشتی – بوده، این نبرد را به او نیز نسبت داده‌اند و بالطبع دشمنان پیش روی او اهریمنی و دیوصفت نقش شده‌اند.

بررسی تحریف برخی از شخصیت‌ها

کارشناسان فرهنگ و تمدن ایرانی «گرگسار» را در صورت کُهن‌تر خود یک «شَمَن» می‌دانند که در مراسمی آیینی چهرک گُرگ بر صورت خود می‌زده است. در این صورت، داستان «هفت‌خان اسفندیار» می‌تواند ریشه در جنگ‌های دینی با قبایل آسیای میانه داشته باشد. نیز در هیچ کجای «شاهنامه» ذکر نشده که «گرگسار» فردی است نیمه‌انسان - نیمه‌گرگ. می‌توان این شخصیت‌پردازی را یکی از زیبایی‌های برداشت آزاد از این نام دانست که در گریم و بازی شخصیت گرگسار نیز متجلی شده؛ اما نادیده گرفتن اسیر بودن گرگسار به دست اسفندیار بسیار پررنگ به چشم می‌آید. این تفاوت ناشی از زیر پا گذاشتن همان مرز‌هایی است که بیننده را میان برداشت آزاد و روایت غلط از اصل داستان معلق نگاه داشته است.

«همای» و «به‌آفرید» - خواهران اسفندیار- که از زنان نامی و اسطوره‌ای شاهنامه هستند، در این روایت بیشتر شبیه دو همزاد جداافتاده بودند با لباس‌هایی فاخر! زنانی که بیشتر یادآور «ارنواز» و «شهرناز» بودند در داستان «ضحاک» تا خواهران ژنده‌پوش اسفندیار که اسیرند به دست دشمن در ناکجاآباد رویین دژ.

نیز ضمن احترام به امین زندگانی، بازیگر این نقش، همچنین کار سخت و پرزحمت او در ایفای این نقش؛ «اسفندیار» در نمایش موزیکال «هفت‌خان ...» از لحاظ ظاهری آن‌قدر‌ها که باید و شاید با نقش تناسب نداشت. بهتر بود کارگردان در انتخاب بازیگر «اسفندیار» فردی را انتخاب می‌کرد که ظاهر و صدایی درخور تنها پهلوان رویین‌تن ایرانی داشت. همان‌طور که این دقت نظر در انتخاب بازیگر نقش «گرگسار» به‌خوبی اجرا شده و بار دراماتیک غالب صحنه‌ها بر دوش بازی درخشان بانیپال شومون است تا امین زندگانی.

گویا کارگردان این نکته را فراموش کرده بود که اسفندیار رویین‌تن است و در نمایش زخم‌هایی که گاه بر بدن اسفندیار می‌خورد، او را وادار به واکنش می‌کرد! نکته شگفتی بود که در بعضی از صحنه‌ها به چشم می‌آمد.

گویا برای کارگردان داشتن چهرۀ خوب بیشتر ملاک بوده تا ظاهری تنومند و صدایی غراء! یکی دیگر از ایراد‌هایی که می‌توان به نقش اسفندیار گرفت، اغراق‌آمیز بودن فیگور‌های قهرمان نمایش است که گویی بیشتر آمادۀ عکاسی است تا نبرد! گاه نیز بازی او تداعی‌کننده حرکات آکیلیس (آشیل) بود در فیلم «تروآ»!

از تحریف شخصیت گشتاسب نیز همین بس که او در این نمایش پدری است دلسوز و اهل عرفان و صوفی‌مسلک! نه آن کس که در «شاهنامه» اسفندیار را از سر حرص تاج‌وتخت به زندان افکنده و دست‌آخر جان این پهلوان جوان را بر سر همین قول در نبرد با رستم به بازی گرفته است!

نکتۀ دیگری که به چشم می‌آمد، لالایی خواندن مادر اسفندیار بود برای بیدار کردن فرزندش از خواب در سرمای کشنده! حال آنکه در اغلب فرهنگ‌ها از دوران کهن تا به امروز، لالایی خواندن برای خوابانیدن شخص است نه بیدار کردن او! باری تنها خانی از «هفت‌خان اسفندیار» که در «شاهنامه» صبغه‌ای معنوی داشت و در آن تکیه بر اعتماد و توکل بر خداوند یکتا پررنگ بود، به دایگی مادر سپرده شد! تا در خان بعد با برداشتی خیلی آزاد «اسفندیار» که از اساس با زال و سیمرغ و رستم و زابلیان دشمن است، سیمرغ‌وار به آسمان عروج کند!

نیم‌نگاهی به هنروران و صحنه‌پردازی

در ابتدای داستان «گرگسار» با گروهی از هنروران روی صحنه هستند. علی‌رغم اینکه از یک سو لباس‌ها، گریم و حرکات سختی که اجرا کردند، بسیار دیدنی، زیبا و قابل‌قبول بود؛ اما از سوی دیگر این صحنه و بازی‌های آن تداعی‌گر «اورک‌ها» در مجموعۀ «ارباب حلقه‌ها» نیز بود. اعزام نیرو‌های پشوتن به رویین‌دژ نیز خیلی خوب و عالی بود، به‌رغم قلت هنروران صحنه چنان پُر و باشکوه بود که یک لشکر پر سازوبرگ را تداعی می‌کرد. درست همان لشکر ۱۲ هزار نفره‌ای که فردوسی در شاهنامه توصیف کرده بود.

از دیگر ایرادات این‌چنینی در اجرای «خان نبرد با شیر» دیده می‌شد که هنروران با نقاب‌های سر حیوانات و استخوان‌های آویزان بر گردنشان، بیشتر به قبایل بَدوی آدم‌خواران شبیه بودند و باز نیز برای مخاطبان حرفه‌ای، یادآور صحنه‌هایی بود از فیلم‌هایی از ژانر اکتشافات اروپاییان، چون «۱۴۹۲: فتح بهشت»، «دزدان دریایی کارائیب» یا حتی «راه آبی ابریشم».

ضمن اینکه دلیل اضافه کردن نجات یک زن بی‌گناه با شرط نبُردن هیچ گونه سلاحی به بهای کشتن شیر مشخص نشد؛ آن هم شیری که بیرون از صحنه در نبردی - آن هم باز شبیه به جشن‌های سال نو چینی - کشته شد! البته از جادۀ انصاف نباید خارج شد، صحنۀ کشتن شیر، با بهره‌گیری از حداقل امکانات شکوه خاصی داشت، بسیار خوب و عالی اجرا شد و استفاده از آوای ضرب زورخانه در این خان هم بسیار مناسب و خوب و بجا بود.‌

می‌توان افزود ضرورتی برای وجود زن در صحنه بعد از کشتن شیر احساس نمی‌شد؛ زنی که به‌عنوان جادوگر وارد خان بعدی می‌شود؛ زیرا هر خان خطرات خود را داشت و قطعاً فردوسی نیز خود به این قسمت از ماجرا اندیشیده بود! اما ظاهراً کارشناسان ادیب ورود بانوی جادوگرِ لکاته را این طور صلاح دیدند! همچنین در همین خان - نبرد با زن جادوگر- بسیاری از عناصر استفاده‌شده در گریم و حرکات تداعی‌کنندۀ هنرمندان آسیای شرقی بود تا یک زن جادوگر در افسانه‌های کهن ایرانی.

در صحنۀ کشتن مار، به‌رغم شکوه بسیار استفاده از کشتی (به جای «گردونه» در اصل روایت فردوسی) و مار دریایی و ... زاویۀ ورود کشتی و نبرد به‌نوعی بود که زحمت هنروران و ابتکار کارگردان دیده نمی‌شد، بهتر بود مار و دنباله‌اش از جلوی صحنه با کشتی درگیر می‌شدند.

مشاور ادبی یا مهندسی داستان؟

در متن نمایش برخی ایراد‌های زبانی، ادبی و استنادی دیده می‌شد: مثلاً دربارۀ خواهران اسفندیار عبارت «کوچانده شدند» صحیح است نه «کوچیده شدند»؛ یا در سرما که باید منتظر گرما و امیدواری و... بود نه «زمهریر»، زیرا که سرما و زمهریر هر دو از یک جنس هستند!

نکته قابل ذکر دیگر، بهره‌وری نویسنده از گنجینه ادب کهن فارسی بود. نویسنده جا به جای کار شواهدی از اشعار مولانا («پروانه شو...»، «بی من مرو...»، «رقصی چنین...»، «دستی به جام...») و دیگر شاعران به کار برده بود؛ هرچند از نظر برخی کارشناسان استفاده از اشعار کاملاً عرفانی مولانا برای اثری چنین حماسی تقارن و تناسب چندانی نداشت. اوج استفادۀ اشتباه یا به‌عبارتی‌دیگر عجیب! نیز در برداشت از اثر کاملاً عرفانی سیمرغ عطار در صحنۀ نبرد اسفندیار بود که به‌عنوان خان آخر اجرا شد.

گمان نمی‌رود تنها ذکر نام سیمرغ مجوزی باشد برای چنین تحلیل عجیبی از خان پنجم! همان‌طور که می‌دانیم کشته شدن سیمرغ هفت‌خان اسفندیار - جفت معروف سیمرغ شاهنامه - به دست این شاهزادۀ ایرانی بعد‌ها دلیلی می‌شود برای افشای راز چگونگی کشته شدن اسفندیار، در یاری به رستم. حال‌آنکه چنین تعبیری در این اثر بیشتر برداشتی آزاد از سیمرغ عطار بود تا سیمرغ خان پنجم اسفندیار در شاهنامه!

و البته خان آخر که از داستان ما حذف شده بود و نمایش «هفت‌خان اسفندیار» در اصل شش خانی شد که گویا قصد داشتند آن را به هفت وادی عرفان متصل کنند. درنتیجه این کار آن‌گونه که باید درهم‌تنیده نشد و ابتر ماند و شش خان اسفندیار هم به سیمرغ عطار نرسید!

بهمن سرکاراتی، استاد فقید فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران، بر این باور است که هفت‌خانْ اسطورۀ رفتن مردی است به کام مرگ و زایش دوبارۀ او که در حماسۀ ملی ایرانیان به صورت گذشتن پهلوان از هفت‌خان پرخطر در رسیدن به مقصد مرموز نهایی و نجات شاه (در «هفت‌خان رستم») یا نجات خواهرات پهلوان (در «هفت‌خان اسفندیار») از بند دیوان یا دشمن باز می‌شود. تشابه عدد هفت در این دو دسته روایت (عرفانی و حماسی) نباید ما را به اشتباه بیندازد.

کنسرت-نمایش؛ نمایش منظوم یا اپرای ایرانی؟

موسیقی زنده این نمایش خود تلاشی بود برای ساخت و ارائه نوعی اُپرای ایرانی. ازاین‌رو اجرای قطعات مختلف موسیقی در آن و تلاش برای تنظیم قطعات مختلف به‌صورت «سولو» (تک‌خوانی)، «دوئت» (آواز دونفره)، «تریو» (آواز سه‌نفره) و همراه با قطعات «کُر» (همخوانی) بسیار ارزشمند بود. در این اپرا، گاه برخی نغمه‌های ایرانی هم شنیده می‌شد و حضور گوشه‌های ایرانی در کنار آواز‌های اپرایی ابتکار جالبی بود. هرچند بد نبود که لیبرتو، یا «اپرانامۀ» آن به‌صورت برخط در اختیار تماشاگران قرار می‌گرفت، تا بتوانند اشعار را بخوانند و بهرۀ بیشتری بگیرند.

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب